دختر شیرینم هانا

متن مرتبط با «برررررف» در سایت دختر شیرینم هانا نوشته شده است

هورااااااا برررررف

  • چقدر منتظر این لحظه سپید نازنین بودم مدتها بود که چشممان به آسمان خشک شده بود، هر سال درست از لحظه ای که  پاییز بقچه اش را پر کرده بود از برگهای زرد و قرمز و نارنجی و به صرافت می افتاد که بقچه را بندازد بالای مرکب باوفایش و برود تاااا سال بعد  درست از همان لحظه انتظارهای ما هم شروع می شد هرشب چشم به آسمان  و صبح چشم به زمین یعنی امشب برف می بارد؟ یعنی دوباره چشممان به روی سپید نازنینش می افتد؟ نمیدانم چرا برف که می بارد با خودش شور و شادی می آورد شاید بخاطر رنگ سپید پر از امیدش است؟ یا شاید .. نه ه ه  عمیق تر که فکر میکنم میبینم برف ما را گره میزند به خاطرات ناب کودکی مدرسه ها که تعطیل میشد... مثل الان که نبود که با سرعت نور خبر به همه جا برسد، تاا خود خود مدرسه می رفتیم و تازه می فهمیدیم ,هورااااااا,برررررف ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها