ناهار و استراحت و الان ساعت 6 عصره.
زمان براي زندگي كردن كافي نيست چون ساعت 6 عصر ديگه پاسي از شبه.
نه فرصت بيرون رفتن هست و نه مجال كار ديگه
زمستان اين سالها هم كه بدون برف فقط تبديل شده به يك چرخه تكراري
و ما دلمون لك زده براي روزهايي كه شب رو با اين اميد ميخوابيديم كه
صبح برف بياد و صبح يواشكي لاي درو باز ميكرديم و از ديدن زميني كه
يكدست سفيد پوش شده بود از شادي لبريز ميشديم
""يعني اون روزها يك بار ديگه تكرار ميشه؟؟؟""
بدون برف آرزو ميكنم زودتر اين روزها و شبهاي كسالت آور تمووم بشه
ساعت 11.5 شبه و باز ما بايد بخوابيم كه صبح بتونيم بيدار شيم
من هانا بابايي
و پيدا كردن هزار بهانه براي خوابوندن هانا
اينطور مواقع به روزهايي فكر ميكنم كه روانشناسي رشد
درس ميدادم و روي اين جمله تاكيد ميكردم كه
" كميت حضور مادر مهم نيست اين كيفيت هست كه تعيين كننده است"
مادر و پدر وقتي كه منزل هستند بايد تمام زمان را به كودك خود اختصاص دهند
آيا اين شدنيه؟؟؟؟؟
آيا من مادر باكيفيتي هستم؟؟
و دلم براي موجود كوچولوي دوست داشتني خانه ام ميسوزه كه بايد با هر بهانه اي
بخوابونمش.
مامان: دختر گلم ديگه شب شده ببين خورشيد خانووم رفته و هوا تاريكه
پس بايد بخوابيم
هانا: خورشيد خانووم كجا رفته؟؟
مامان: رفته خونش بخوابه
هانا: خونش كجاست؟
مامان: پشت كوهها
هانا: كي براش خونه درست كرده؟
مامان: "خدا" وچه مفهم سنگيني براي اين سن
هانا : پس كي براي خدا خونه ساخته
مامان: ....................
بابايي ميشه يه قصه تعريف كني
پي نوشت1:
شب يلداي امسال با وجود عسل و خاله مصي و خاله عظي شب خوبي بود
و باز مابوديم و هنر و حوصله خاله مصي
پي نوشت 2:
مامان جون رفته كه به اميد خدا ني ني ابيتو يكشنبه به دنيا بياد
براي همه ني ني ها و مامانها آرزوي سلامتي ميكنيم
شب يلداي هانا با سفره خاله مصي
عسل كوچولو و هانا بزرررررر گگگ
عاشق شمع ع ع
دختر شیرینم هانا...
برچسب : نویسنده : koodakeman1390o بازدید : 229